زمان تقریبی مطالعه: 5 دقیقه

اعاده معدوم

اعادۀ معدوم \eʾāde-ye maʾdūm\، مفهومی فلسفی و کلامی که خاستگاه آن اعتقاد به معاد و حشر جسمانی است. مطابق این عقیده، بدنهای ازمیان‌رفتۀ انسانها باید در عالم آخرت بازگردانده شوند تا سزای نیک و بد اعمال خویش را در قالب جسمانی‌شان ببینند. آنچه در این‌باره مورد بحث بوده، ایجاد دوبارۀ چیزی است که زمانی معدوم شده است. فلاسفه برخلاف اغلب متکلمان امکان عقلی اعادۀ معدوم را نفی کرده‌اند و رستاخیز را به صورتی تبیین کرده‌اند که مستلزم اعادۀ معدوم نیست.
متکلمان با استناد به آیاتی از قرآن کریم (مثلاً یس / 36 / 78- 79؛ روم / 30 / 11) اعادۀ معدوم را از مظاهر قدرت خداوند شمرده‌اند. خداوندی که بر آفرینش نخستینِ چیزی قادر بوده است، به طریق اولى می‌تواند پس‌از نابودساختن آن، دوباره عین آن را به عرصۀ هستی درآورد (نک‍ : اشعری، 8- 9؛ بغدادی، 232؛ قاضی‌ عبدالجبار، 2 / 305؛ نوبختی، 71). در میان متکلمان، از کرامیه و نیز از ابوالحسین بصری، متکلم معتزلی، و برخی دیگر، به‌عنوان کسانی یاد شده است که قائل به اعادۀ معدوم نبودند و از میان رفتن اجسام را عدم نمی‌دانستند، بلکه معاد را گردآمدن اجزاء متفرق می‌شمردند (فخرالدین، 338؛ جرجانی، 7 / 289).
صدرالدین شیرازی که با طرح بحث اصالت وجود پاره‌ای از مسائل فلسفی را به‌صورت تازه‌ای تبیین کرده، بیش از دیگر فلاسفه به موضوع اعادۀ معدوم پرداخته است. وی تأکید می‌کند که درک نادرست این مفهوم، ناشی از سیطرۀ دیدگاهی است که برای ماهیت، اصالتی قائل است و وجود را عارض بر ماهیت و تحقق خارجی ماهیت می‌پندارد، در صورتی که بنابر اندیشۀ اصالت وجود، ماهیت اشیاء صرفاً اموری اعتباری و منتزع از وجودهایند و به‌تنهایی از واقعیت و ثبوتی برخوردار نیستند. بنابراین، در حقیقت، آنچه موجودات را از یکدیگر متمایز می‌سازد و مایۀ فردیت و تشخص هریک از آنها می‌شود، وجود خاص آنها ست، نه ماهیتشان. صدرالمتألهین بر مبنای اندیشۀ اصالت وجود می‌گوید: هویت هر چیز همان وجود آن است و عدم نیز هویتی جز رفع وجود ندارد. پس، همچنان‌که هر چیز تنها یک هویت دارد، به همین گونه وجود و عدم آن نیز یکی بیش نیست. بنابراین، نمی‌توان برای یک ذات و یک شخص واحد دو وجود یا دو عدم تصور کرد. معدوم عیناً اعاده‌پذیر نیست، زیرا فرض بر این است که هویت شخصی آنچه اعاده شده است، همان هویت شی‌ء معدوم باشد. در این صورت، باید وجود آنها را نیز یکی دانست، درحالی‌که لازمۀ مفهوم اعاده، دو وجود برای هویت واحد است (صدرالدین، الاسفار، 1 / 353).
مسئلۀ اعادۀ معدوم در آثار صدرالدین شیرازی از منظر دیگری نیز مورد بحث قرار گرفته است. هیچ‌چیزی در عالم هستی از گسترۀ علم خداوند بیرون نیست و وجودداشتن چیزی، معلوم‌بودن آن نزد خداوند است. به همین دلیل، نابودگشتن آن به معنی بیرون‌رفتن از علم الٰهی است، درحالی‌که علم خداوند از آن حیث که معلوم او ست، نمی‌تواند بدل به غیر معلوم شود. بنابراین، چیزی‌ که موجود است، هرگز معدوم نمی‌گردد (تفسیر ... ، 79).
صدرالدین شیرازی در توضیح این مطلب از اندیشۀ عرفانی نیز بهره می‌جوید. وجودهای اشیاء عبارت‌اند از تجلیات و شئون ذاتی حق که تغییر و تبدیل در آنها راه ندارد. وجود هر چیز تنها در مرتبۀ خاص و ظرف خاص خود تحقق یافته، در جایگاهی که تعین آن به‌واسطۀ مراتب بالاتر بوده است و موجودات در مراتب مختلف همگی از تجلی حق در صور اسماء و صفات خویش سرچشمه گرفته‌اند. بنابراین، وجود آنها قابل حذف از صحنۀ هستی نیست، زیرا آنها شأن وجودی دیگری ندارند و نمی‌توان تصور کرد که عدم به آنها راه یابد و در عین حال، تعین آنها در تجلیات ذاتی حق باقی بماند ( الاسفار، 1 / 354-355؛ نیز نک‍ : آملی، 648؛ آشتیانی، 20-24). صدرالمتألهین تأکید می‌کند که اگر می‌گوییم مخلوقاتْ ممکن‌الوجود و پذیرای عدم‌اند، بدین معنا ست که ماهیات آنها ذاتاً می‌توانند معروض اموری شوند که با خود آن ماهیات منافاتی نداشته باشند، مانند وجود و عدم. به‌بیان دیگر، ماهیات امور ممکن در مفهوم و معنای خویش مقتضی وجود و عدم‌اند، اما همین ماهیات در مقام تحقق، از آن‌رو که حاصل افاضۀ حق و دارای اعیان ثابته‌ای در تجلی اسماء و صفات‌اند، معدوم‌شدنشان غیرممکن است (صدرالدین، همان، 1 / 355- 356).
از چنین دیدگاهی، مرگ آدمی و پایان این جهان به معنی عدم نیست و معاد با اعادۀ معدوم نسبتی ندارد. آنچه در مرگ روی می‌دهد، تجزیه و انحلال جسم است که هیئت ترکیبی بدن را از میان می‌برد. به تعبیر صدرالمتألهین، مرگ را باید تفریق و قطع دانست، نه اِعدام و رفع. چنین تحولی بر اوصاف جسم وارد می‌شود، نه بر ذات آن. اعراض و اوصاف بدن حاصل ترکیب جوهرهایی است که خود نابود نمی‌شوند، اما با فروپاشی ترکیب، آن اعراض از میان می‌روند (همو، تفسیر، 81). صدرالمتألهین دربارۀ معاد جسمانی نظریۀ ویژه‌ای دارد. به‌عقیدۀ او، اعادۀ انسان در آخرت بدین‌گونه است که از ترکیب جوهرهای جسمانی که با مرگ معدوم نشده‌اند، جسم تازه‌ای با ویژگیهای مناسب آن عالم برای او پدید می‌آید. در این میان، آنچه موجب وحدت شخصیت میان جسم این‌جهانیِ هر کس و جسم اخروی او می‌گردد، نفس ناطقۀ او ست که خود زوال نمی‌پذیرد. بدین‌گونه، اگرچه هویت فردی هرکس در بدنی که با آن محشور می‌شود، قابل شناسایی است، ضرورتی ندارد که این بدن از عین اجزاء بدن پیشین تشکیل شود (همـان، 83 -84؛ دربـارۀ بیان دیگـری از او دراین‌باره، نک‍ : آشتیانی، 235- 238، 246-251).

مآخذ

آشتیانی، جلال‌الدین، شرح بر زاد المسافر ملاصدرا، تهران، 1359 ش؛ اشعری، علی، اللمع، به‌ کوشش مکارتی، بیروت، 1952 م؛ آملی، حیدر، جامع‌ الاسرار، به‌ کوشش هانری کربن و عثمان یحیى، تهران، 1347 ش / 1969 م؛ بغدادی، عبدالقاهر، اصول الدین، استانبول، 1346 ق / 1928 م؛ جرجانی، علی، شرح المواقف، قاهره، 1325 ق / 1907 م؛ صدرالدین شیرازی، محمد، الاسفار، تهران، 1383 ق؛ همو، تفسیر سورۀ سجده، به‌ کوشش محمد خواجوی، قم، 1402 ق؛ فخرالدین رازی، محصل افکار المتقدمین و المتأخرین، به‌ کوشش طه عبدالرئوف سعد، بیروت، 1404 ق / 1984 م؛ قاضی عبدالجبار، المجموع فی المحیط بالتکلیف، به‌ کوشش یوزف هوبن، بیروت، 1965- 1981 م؛ قرآن کریم؛ نوبختی، ابراهیم، الیاقوت، به‌ کوشش علی‌اکبر ضیائی، قم، 1413 ق.

آخرین نظرات
کلیه حقوق این تارنما متعلق به فرا دانشنامه ویکی بین است.